|
آسمان آبی تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم.
| ||
|
به لبخندش فکر می کنم که نگاه می کرد ضربه ها را به اینه.... به اینکه بی صدا ایینه را نشان داد که جن دارد از ان اینه بچه ام را اذیت می کند! به چادرش فکر می کنم وقتی برای بچه اش پس انداز می کرد.... به وقتی که زمین خورد به کل تلاشم... نارو و زخم اش.... گله ای نیست من انچه بخشیده ام پس نمی گیرم... مبارکش... به کلاس اول بچه ام فکر می کنم به پرت شدنش از ساختمان نیمه کاره.... به کلاس چهارمش فکر می کنم به پرت شدنش نیمه شعبان .... به دو سال گذشته.... به کل آنچه گذشته از سرم.... یکی رویایم.... حج .... چفیه ام... مناجاتم.... خصوصی ترین حرف های من و خدایم.... ذهن ارامم.... سلامت روان بچه ام و خودم.... سبحانم.... چادر نمازم.... ابرویم بگم باز؟ بعد ان خواب یک لحظه تصور نکردم تقصیر کیست.... دیدم کلش ظن است. با احدی نگفتم جز خواب های کاملا واضح ام.... هنوز هم نمی گویم.... قران و نذرهایم برای بدخواهی نیست.... هرگز انچه مال دیگری است نخواستم.... از احدی تاوان نخواستم.... دنبال باج نبودم برعکس داد و هوار ها.... دلم هم شکست باز نفرین نکردم.. سکوت کردم جای کل فحش و ناسزا و لعن .... گوش کردم.... درب کلاس قبلی ام را کسی قفل کرد .... خوابم واضح بود.... نه فقط طوبی.... حتی دختر هایی که جای دختر نداشته ام بغل کردم بو کردم دعا کردم .... با تک تکشان بازی کردم هم گرفتند.... اکواریوم گله ی کمی است هر چه دوست داشتم را گرفتند دور کردند.... اغوش امن خانواده ام.... محیط کاری که دوست داشتم.... بهترین دوستانم.... ناراحتم؟! نه واقعا ناراحت نیستم.... خدا شاهد است... فقط می خواهم تکلیف شناسنامه ام روشن شود بیایم نجف.... نه برای گله.... من درد و دل نکنم دق می کنم.... عمرم... جوانی ام... بهترین سالهای یادگیری بچه ام.... می خواستم درس بخوانم.... موسس شدن رویای ۹۸ بود .... من سالها قلبم امد و رفت.... فرقی نمی کند حالا دیگر مسیرم مشخص است این وضعیت اشتباه است.... حتی دیگر مادر هم نمی توانم باشم.... نفس عمیق می کشم.... مراقبم حرف هایم را نگویم که اینها حرف هایم است حرفم بزرگتر است خیلی بزرگتر.... از گم شدن طلا گله نکردم واقعا بخشیدم... هدیه ی بزرگواری بود بخشید به او.... مال خودش اما کارت ماشین امانت دستم بود... عین گل پسر که اپانت دستم بود.... عین پاک کن برسام.... اما مناجات من هم امانت دست خدا بودا... شکنجه ای روانی در جریان است دو سال و سه ماه کم نیست... از بیمارستان روانی تا اتهام دیوانگی.. از گریه با صدای بلند گوشه ی خیابان تا خجالت بین صفحه های قران.... دیگر منت دعا کردن شرم نگذارید تو را به صاحب قران.... چیزی نخواستم که با خدا حرف زدم.... انصاف دارید؟ سالها سر قلبم بودم.... برای بچه ام جنگیدم بی صدا... ده سال از اولین نذر ایت الکرسی ام گذشته.... مومن هایش به حرام توصیه ام کردند.... من اتفاقا به لبخندم و زندگی در لحظه شناخته می شدم.... همیشه اشک زینت صورتم نبود.. و خدا خدایی است که می گریاند و می خنداند..... خوب است پس.... هنوزم همونم.... فقط باید بروم نجف درد و دل انجا می گویم دیر کردید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن مدتی اپ نمی شود. [ سه شنبه هجدهم آذر ۱۴۰۴ ] [ 20:33 ] [ آیه های آسمان ]
|
||
| [ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] | ||